در مهمان داری نمونه بود و از عاداتِ او این بود که تا مهمان برایش نمی آمد، لب به غذا نمی زد.
روزی بر او گذشت و مهمان برایش نیامد. به صحرا رفت تا مهمانی بیابد، که با پیر مرد بت پرستی مواجه شد.
خطاب به او فرمود: ای دریغا! اگر با ایمان بودی و خدا را می پرستیدی، تو را از اطعامِ خود بهره مند می ساختم اما حیف که ...
در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: یا ابراهیم! خداوند متعال سلام می رساند و می فرماید:
«این پیر، هفتاد سال مشرک و گنهکار بود، ولی ما از روی لطفمان او را بهره مند ساختیم اما تو یک وعده غذا را که به تو حواله کردیم، به جُرم بیگانگی، به او ندادی؟!».
حضرت ابراهیم به دنبال او رفت و دعوتش کرد.
پیر گفت: ردّ اول برای چه بود و دعوت آخر چرا؟!
ابراهیم خلیل سخن خالقش را به او فرمود: پیر فکری کرد و گفت:
نافرمانی کردنِ چنین کریمی دور از مردانگی است. پس ایمان آورد و از جمله خوبان و خوشبختان شد.
***
هشیار باش، خلقتِ عالم ز بهرِ توست غیر از خدا، هر آنچه که خواهی، شکستِ توست
ای دانای کل! چگونه سخن بگویم، حال آنکه تو به نیّتِ من آگاهی و حالم بر تو پنهان نیست؟ ای بی نیازِ مطلق! من در وقتِ ثروت و بی نیازی، به تو محتاجم، تا چه رسد به هنگام فقر و نیازمندی.
این بنده ات، هنگام تحصیل دانش باز نادان است، چه رسد به وقت نادانی!
ای هستی بخش! منی که خوبی هایم در واقع پُر از اشکال و بدی است، پس چگونه با این همه بدی، نگاهت کنم؟!
اما از تو نا امید نمی شوم و باز آرزوهایی که به کَرَمت دارم را به زبان می آورم چرا که به درگاه چون تو کریمی، ناچیز است.
ای خالقم! چقدر تو به من لطف ها و محبت ها کردی، با آنکه من ناسپاسیم بسیار بود؟!
تو چقدر با من مهربان بودی و به من نزدیک بودی، حال آنکه من چقدر غافل و از تو دور بودم؟!
***
تفکر کن تو در خلقِ سماوات که تا ممدوحِ حق گردی در آیات